مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و امام صادق علیه السلام
همه مجذوب یك خبر بودند بی قــرار پیــامـبــر بـودنــد همه در انتظــار لحظۀ ناب جــذب اخبار معـتـبـر بودند دور تــا دور بیـت عـبــدالله دشمن ودوست در گذر بودند مكّــه انگـار نور باران بود همه حـیران آن سحر بودند دلــربایی تــرین شب عـالـم هـمـه آفـاق مـفـتـخـر بـودند نوریان و موحـدان مسرور ناریان سخت، بد نظر بودند نوریان جمعی از بنی هـاشم نـاریـان پیـروان شـر بودنـد پاسی از شب گذشته بود امّا همه مـبهـوت یكدگـر بـودند خـبـر آمــد كه آمــده احـمـد همه مشتاق این پـسر بـودند كه تواند كه وصف او گوید مادحانی كه خود قمر بودند عَجَز الواصفونَ عن صفتك مــا عــرفـنـاكَ حق معرفتك آمد از امر حق رسول مبین تا نمایان شـود حقـیـقت دین هـمـه ادیـان وحـی اِسلامـند هـمـۀ انـبـیــا رسـولِ امـیـن هـمـگـی آمـدنــد تـا گـویـنـد جـز ولای عـلی نـباشد دیـن مردِ معراج و لیـلـة الاسـرا اوست والشمس و الضحی و التین برگـزیدش خدا به اوج مقام مصطفی شد در آسمان و زمین و خَـلَـقـنـاهُ اَحـسـنُ التـقـویم فَـجَـعـلـنـاهُ فـی قــرارِ مكین عجَزَ الواصفون عن صفتك ما عـرفـنــاك حــق معرفتك آسـمـان را مـه جـلـی احـمد كهـكـشان را سیـنجلی احمد عاشـقان خالصانه می گـفتند حضرت والی الــولی احـمد آری آری مـحـمـد است امّـا هم گِـل مرتضی علی احـمد شـجـر واحـدی كه از ریشه با علی داشت هـمـدلی احمد خود رسولِ ولایت علی است از هـمـان روز اوّلـی احـمد چون «اَلَستُ بِربّكُم» بشـنید گفت بر امـرِ حق بلی احـمد عجَزَ الواصفون عن صفتك مـا عــرفـنــاك حق معرفتك به خــداونــدِ خــالــق یكـتــا كوثراز صلب مصطفی پیدا امتداد حدیث قـدسیِ اوست: هـمــه عالم بخـاطـر زهــرا این شناسـنـدۀ علی به جهان خود عـلــی را شنـاخته تنها جُمِعَ الشمس و القمر یعـنی: الحسن و الحسیــن را مـولا هل اَتی سورۀ خصوصی اوست اِنَّ هــذا جــزاءَ مـشــكــورا سِرّ او درك ســورۀ اســراء شـاهـدِ قـاب قـوسِ اَو اَدنـی اوست معنای تام جاء الحق زهـق البـاطـلـش همـه اعـدا شـافـع روز حـســرتِ امّـت صاحبِ عــالمیــن و ما فیها شیعــه آئینه دار آل رســول اوست آئینه دار فطــرت ما او بما راه بـنـدگـی آمـوخت از طـــریـــق دوازده آقـــــا مذهب ازاوست مكتب ازاو نیز جعـفر صـادق آیتــی، او را او شـفـابـخش سینۀ پـر درد ما بــلا دیــدگــان جــام بـلا او شراب طهورِ تشنه لبـان ما عـطش دیدگـان عـاشورا او بــرای حـسیـن می مـیـرد وز پی مجـتـباست بی پـروا باهمان خُلق وخوی زیبایش می پـرسـتد حسیــن را گویـا گــاهِ صحبت ز اُسوۀ حَسنه او مجــسم شـود به دیـدۀ ما به قـیــامـش مـقــابـل ظـالـم به قعـودش به سجده گاه خدا همه هستی برابرش به سلام همه در كار مهدی اش به دعا آیــــد آن زادۀ رســــول الله در پــی انــتــقــام آل عــبــا عجَزَ الواصفون عن صفتك مـا عــرفـنــاك حق معرفتك |